چند گفتگو در محیط چت و چند کامنت خصوصی در پست قبل باعث شد این پست رو به چند تذکر اختصاص بدم. البته هرکدام از این تذکرها خودش موضوع چندین مقاله می تواند باشد؛ اما چون بنای اطناب ندارم مختصر مینویسم. پس به قول طلبهها، هُنا مَسائلُ:
الأوّل: حقیقت محبت و عشق
گفتیم هر حبّی ریشه در شناخت کمالات محبوب دارد و چون انسان فطرتاً به زیباییها گرایش دارد کمال و جمال محبوب، او را به خود جذب میکند و «پیوندی قلبی» را سبب میشود که آن را محبّت مینامیم. پس محبّت عبارت است از علقهی قلبی انسان با موجودی که او را صاحب کمالی تشخیص داده است. حال تفاوتی نمیکند که آن موجود کیست یا چیست و فرقی هم نمیکند که آن موجود واقعاً دارای آن کمال باشد یا اینکه انسان بهدلیل بعضی عوامل گرفتار توهّم و اشتباه در تشخیص شده باشد؛ مهم، آن پیوند و علقهی قلبی بین انسان و آن موجود است که از آن به «دلبستگی» نیز تعبیر میکنیم.
عشق هم همان محبّت است اما در مرتبهی شدیدتر آن. توضیح اینکه هرچه شناخت محبّ از محبوب بیشتر میشود، میزان آن دلبستگی نیز بیشتر میشود و انسان به آن موجود تعلّقِ خاطر بیشتری پیدا میکند. به این محبّت شدید، عشق میگوییم. در تعابیر قرآنی و روایی واژهی عشق کاربرد چندانی ندارد؛ اما کراراً برای رساندن مفهوم عشق از تعبیر «محبّت شدید» یاد شده است.
الثّانی: قلب چیست؟
همانطور که ملاحظه فرمودید، «قلب» یکی از کلیدواژههای اصلی در تعریف محبّت است. مسلماً مراد از قلب این تکّه گوشت صنوبری که خون را به اعضا و جوارح بدن پمپاژ میکند نیست. بلکه منظور، همان حقیقتی است که در لسان معارف اسلامیمان از آن یاد شدهاست. با مراجعه به منابع اسلامی مثل قرآن کریم اینطور میفهمیم که قلب، همان حقیقتی است که انسانیّت انسان به آن است و آن را باید اشرف ابعاد وجودی انسان دانست. چنانکه قرآن کریم بر قلب پیامبر اکرم(ص) نازل شد و نه بر جسم او و نه حتی بر عقل او؛ «نَزَلَ به الرّوحُ الأمین علی قلبک...». استاد ما میفرمودند اگر شریفتر از قلب در وجود انسان بُعد دیگری وجود میداشت، قرآن که کلام اشرف موجودات است باید بر آن بُعد نازل میشد.
البته هم از بعضی تعابیر روایی و هم از کلمات بزرگان اینطور استفاده میشود که بین آن مضغهی صنوبریّة و این حقیقت باطنی ارتباط وجود دارد. شاهد مدعا هم اینکه وقتی نزد عاشق، نام معشوق را میبری قلبش (یعنی همین قلب صنوبری مادیاش) به تپش میافتد و ضربآهنگش عوض میشود.
الثّالث: محبّتهای طولی و عرضی
گفتیم قلب مانند ظرفی است که در آنِ واحد، دو محبّت متضاد در آن نمیگنجد. اما بعضی محبّتها با هم تضادی ندارند و لذا قابل جمع هستند. به اصطلاح باید ببینیم محبّتها در طول یکدیگرند یا در عرض هم. محبّتهایی که در طول و در راستای یکدیگرند قابل جمع هستند و در آنِ واحد در قلبِ واحد میگنجند؛ اما محبّتهایی که در عرض یکدیگرند چون متضادّ هستند با هم جمع نمیشوند. این یک قاعدهی منطقی است و در آن تردیدی نیست که اجتماع ضدّین محال عقلی است.
محبّت نسبت به انبیاءالهی و ائمّهی هدی و اولیاءخدا (علیهم صلوات الله) بیگمان در طول محبّت به خداست. یعنی ما این عزیزان را چون منتسب به آن محبوب ازلی و ابدی هستند دوست میداریم. محبّت و دلبستگی نسبت به پدر و مادر و همسر و فرزند و دوستان و... نیز با محبّت الهی قابل جمع است؛ یعنی میتواند در طول آن باشد و البته گاهی نیز ممکن است چنین نباشد. تکلیف بعضی علاقهها و دلبستگیها هم که از همان ابتدا روشن است و تردیدی نداریم که هیچگاه در طول محبّت خدا نخواهد بود اگرچه بعضی عالمانه میخواهند سر خود را کلاه بگذارند و آن را توجیه کنند! غافل از اینکه شاید بتوانند دیگران را ساکت و به نفهمی متهم کنند، اما نخواهند توانست وجدان انسانی خود را فریب دهند؛ (اگر چیزی به نام وجدان داشته باشند!) و البته خدای متعال بهتر میداند که در قلب ایشان چه میگذرد. «و اللهُ یَعلَمُ ما فی قُلوبِکم» و یا «فی قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهمُ اللهُ مرضاً» قلب اینان مریض است و روز به روز هم بر مرض قلبیشان افزون میگردد...
الرّابع: حکایت عشق مجازی
با دقّت در سخنان دوستانی که از عشق مجازی دم میزنند دستکم به دو تعریف متفاوت میرسیم: یکی همان محبّتهایی که در طول محبّت الهی قرار میگیرد که گفتیم نه تنها هیچ مشکلی ندارد بلکه در تقویت محبّت الهی هم مؤثر است و بالاتر اینکه شرط صادقانه بودن محبّت به خداست؛ چون به قول معروف، دوستِ دوست، دوستِ انسان است. تعریف دیگر عشق مجازی همان دلبستگیها و علایق غیر الهی است که گاه در دل انسان خطور میکند و قلب را دستخوش تحولاتی قرار میدهد؛ تکلیف این نوع از محبّت ها را هم در مسألهی قبل روشن کردیم. حال با خود این دوستان است که موضع خود را شفافانه و بدون بازی با الفاظ روشن کنند.
الخامس: دَوَران امر بین الهی بودن و الهی نبودن
تذکر مجدد این نکته لازم است که ما بین محبّتهای الهی و غیر الهی، شقّ سومی وجود ندارد؛ همانطور که در پست قبل اشاره شد، دنیای مذموم در روایات که مؤکداً به انسان هشدار داده شدهاست که از دلبستگی به آن بپرهیزد و حبّ آن «رأسُ کلّ خطیئة» معرفی شده است، اعمّ از تمام علاقهها و دلبستگیهایی است که با محبّت الهی در تضادّ است و تفاوتی نمیکند که آن محبوب چیست یا کیست؛ گاهی حتی تعلّق خاطر و محبّت انسان به اعمال و عباداتش هم دنیایی و غیر الهی میشود. (نستجیر بالله من سوء العاقبة)
السّادس: ملاک الهی بودن محبّتها
صرف نظر از آن دلبستگیهایی که گفتیم مسلّم است که هیچگاه الهی نیست، معیار و ملاک برای تشخیص الهی بودن یا نبودن محبّت این است که ببینیم در مقام تزاحم با محبّت و اوامر الهی کدام مقدّم میشود. اگر فرمان خدا مقدّم شد، معلوم میشود که آن محبّت الهی است و اگر خدایناخواسته آن محبّت مانع از انجام دستور خدا شد معلوم میشود بویی از خدا در آن نیست. یک مثال ساده میزنم و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل: یکی از محبوبترین چیزها حبّ فرزند است؛ اگر فرضاً این محبّت باعث شود پدری به هنگام جهاد و دفاع از دین خدا مانع عزیمت فرزند به جبهه شود، این نشانهی دنیایی بودن آن خواهد بود و اگر با وجود محبّت به فرزند، امر الهی را مقدّم بداند و بدارد، معلوم میشود این محبّت الهی و در طول محبّت حقیقی است.
تشخیص الهی بودن یا نبودن محبّت هم برعهدهی خود انسان است و هرکس خودش بهتر از دیگران از حال و روز قلب خود باخبر است. (بَل الإنسانُ علی نَفسِه بصیرةٌ ولو ألقی معاذیرَه)
السّابع: اهمّیت مراقبت از قلب
سرنوشت انسان با مکنونات قلبیاش پیوندی ناگسستنی دارد. قرآن کریم در وصف قیامت میفرماید: «یومَ لایَنفَعُ مالٌ و لا بنونَ إلّا مَن أتَی اللهَ بِقَلبٍ سلیمٍ» یعنی آنچه در روز قیامت بهکار انسان خواهد آمد، نه مال است و نه فرزند و نه هیچ چیز دیگر که در این دنیای مادی بهکار میآید؛ بلکه هیچ چیز جز «قلب سلیم» بهدرد ما نخواهد خورد؛ خدا به قلبها مینگرد و آنچه در قلب از محبّت ها و دوستیهاست. (ما درون را بنگریم و حال را...نی برون را بنگریم و قال را).
حضرت صادق(ع) در تفسیر قلب سلیم فرمودند:«هو القلبُ الّذی سلم من حبّ الدنیا» یعنی قلب سلیمی که کلید حلّ همهی مشکلات آخرت انسان است، قلبی است که از گزند حبّ دنیا سالم مانده باشد. لذاست که وقتی از آن عارف فرزانه پرسیدند که چگونه بهاین مقامات متعالیه رسیدی؟ فرمود: «کُنتُ بَوّاباً علی قَلبی»؛ یعنی دربان قلب خویش بودم و همچون یک نگهبان از ورود محبّتهای غیر الهی به دلم جلوگیری کردم.
از خدا میخواهم توفیق نگهبانی از قلب را به همهی ما عنایت فرماید. (الهی آمین)
* منبر قبل: لطفاً مراقب قلب خود باشید!
نوشته شده توسط : سید کمیل
گفتیم خلاصه زیارت عاشوراء مسأله ولایت است و رسیدن به مقام ولایت الله مراحلی دارد و مرحلهی اول آن معرفت است. معرفت هم یعنی شناخت صحیح و عمیق نسبت به خویش و خدای خویش و امام عصر خویش؛ اما سخن از مرحله دوم است: یعنی محبّت؛ معرفت به امام زمان باعث جلب محبت قلبی انسان به ایشان می گردد؛
یکی از ویژگیهای انسان گرایش فطری به زیباییهاست. انسان ذاتاً مجذوب جمال و زیباییها میشود. بله؛ گاهی در تشخیص مصداق زیبایی دچار مشکل میشود و آنچه حقیقتاً زیبا نیست را زیبا میپندارد و به آن متمایل میشود و آن را دوست میدارد.
لذا باز هم به اهمیّت مرحلهی قبل (معرفت) تأکید میکنم. چون منشأ عشقها و محبتهای کاذب ما، شناخت غلط ما نسبت به معشوقها و محبوبهایمان است.
اگر خدا به کسی عنایت کند و بتواند به امام عصر خویش معرفت صحیح پیدا کند مسلماً محبوبی جز او برنخواهد گزید. چون آن وجود نازنین مجمع همهی خوبیها و زیباییها و کمالاتی است که انسان فطرتاً طالب و خواهان آن است.
پس معرفت، منشأ محبّت میشود؛ هرچه معرفت بیشتر باشد، محبّت نیز بیشتر و عمیقتر میشود و آنچه عشق مینامیم عبارت است از همین محبّت شدید. سرّ اینکه قرآن در وصف مؤمنان میفرماید «والّذین آمنوا أشدّ حبّاً لله» همین است؛ یعنی مؤمنان که معرفت بیشتری به خدا دارند، محبتشان هم به خدا شدیدتر است و به تعبیر بهتر عاشقان خدایند.
اما آنجا که اشرف مخلوقات و خاتم انبیاء میفرماید «ما عَرَفناکَ حقَّ معرفتِک»، کیست که بتواند ادعای معرفت و محبت کند!؟ کسی که خدا را و ولیّخدا را نشناخته است حقیرتر از آن است که بتواند لاف عشق و عاشقی بزند.
یک نکتهی مهم را هم باید در این پست یادآوری کنم؛ محبّت، فعل قلب است. اعضاء و جوارح ما هر کدام عمل و فعل مخصوص به خود را دارند؛ با گوش میشنویم و با چشم میبینیم و با زبان سخن میگوییم و... و با قلب، دوست میداریم و محبت میکنیم و عشق میورزیم و از آنسو نفرت میورزیم و مبغوض میداریم. عمل قلب، حبّ است و بغض؛
اما آن نکتهی مهم این است که قلب مانند ظرفی است که فقط یک مظروف در آن جای میگیرد. دو محبّت متضادّ در یک قلب جا نمیشود و هر انسان هم فقط یک قلب دارد. «ما جَعَلَ الله لِرَجُل مِن قلبینِ فی جوفِه».
در قلبت یا حبّ خدا و اولیاء خداست و یا حبّ غیر خدا؛ فرقی هم نمیکند آن غیر خدا چیست یا کیست. حبّ مال، حبّ ریاست و مقام، حبّ نفس یا شهوات فانی زودگذر یا... آنچه در روایات ما تحت عنوان حبّ الدنیا آمده است همین محبتهای غیر الهی است که عنوان کلی حبّ دنیا به آن اطلاق میشود.
پس عزیزم، بنگر به که دل بستهای؟ ظرف قلبت را از محبّت که پر کردهای؟ قلبی که حرمالله است را به که سپردهای و چه کسی را در آن ساکن کردهای؟
مواظب قلبت باش!
* منبر قبل : گام اول؛ معرفت
نوشته شده توسط : سید کمیل
گفتیم خلاصه زیارت عاشورا مسأله ولایت است. یا أباعبدالله! انّی اتقرّب الی الله و الی رسوله و الی امیرالمؤمنین و الی فاطمة و الی الحسن و الیک بموالاتک و بالبرائة ممن اسّس اساس ذلک و بنی علیه بنیانه...
ولایت چیست؟ ولایت پیوندی معنوی و عمیق میان انسان و خداست که در نتیجه این پیوند مقدس، انسان تمام امور زندگیاش را به خدا گره میزند و بدون اذن و رضای حضرت دوست قدم از قدم برنمیدارد.
رسیدن به مقام ولایت الهی و در زمرهی اولیاءالله واقع شدن به سادگی حاصل نمیشود. مراحلی دارد که باید طی شود. شاید بتوان دستکم این چهار مرحله اساسی را برای وصول به این مقام رفیع در نظر گرفت: معرفت، محبت، اطاعت و استقامت.
معرفت یعنی شناخت و آگاهی؛ هر حرکتی بدون شناخت و معرفت محکوم به شکست است و کژروی. علی(ع) به کمیل میفرمایند: یا کمیل! ما مِن حَرَکَةٍ إلا و أنتَ مُُحتاجٌ فیها إلی مَعرفةٍ؛
در زیارت عاشورا هم گام اول در رسیدن به مقام موالات حسین(ع) را معرفت می دانیم: فأسأل الله الذی أکرمنی بمعرفتکم و معرفة أولیائکم و رزقنی البرائة من أعدائکم...
اما معرفت به چه کسی و چه چیزی برای وصول به درجه ولایت میتواند راهگشا باشد؟ به تعبیر طلبگی متعلّق معرفت چیست؟ معرفت عمیق نسبت به سه چیز می تواند مفید باشد: معرفت نفس (خودشناسی)، معرفت الله (خداشناسی) و معرفت امام زمان (امام شناسی)
در این میان از همه مهمتر شناخت خویشتن است. چراکه مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربّه. و کسی که خدا را شناخت ولیّخدا را نیز خواهد شناخت.
در روایت است که حضرت فرمودند: خداوند بندگان را خلق نکرد مگر برای معرفةالله؛ مردی پرسید: پدر و مادرم به فدایت، معرفةالله چیست؟ حضرت فرمودند: معرفة أهل کلّ زمان إمامهم الذی یجب علیهم طاعته. یعنی اهل هر زمانی امام زمان خود را بشناسند.
مشکل کوفیانی که در برابر امام حسین(ع) ایستادند این بود که امام زمان خود را نشناختند. آری! معرفت شناسنامهای داشتند؛ یعنی خوب میدانستند که حسین فرزند علی و نوه پیامبرشان است؛ اما به حقیقت امام پی نبرده بودند. نمیدانستند که امام، انسان کامل و غایت تکامل خلقت است...
یا رب تهی مکن ز می عشق جام ما از معرفت بریز شرابی به کام ما
* منبر قبل : خلاصهی زیارت عاشوراء
نوشته شده توسط : سید کمیل
سال گذشته در ایام محرم توفیق داشتم چند شبی در حرم شهدای گمنام واوان به وظیفه طلبگیام یعنی تبلیغ بپردازم. اما امسال به دلیل همزمانی با امتحانات پایانترم از این توفیق محروم شدم. برای همین سعی می کنم از باب قاعده عقلایی «ما لایدرک کله لایترک کله» بخشی از مباحث سخنرانیهای سال گذشته را در ایام محرم و صفر بر روی وبلاگ بگذارم تا به رسالت طلبگی خود عمل کرده باشم.
همهی ما بارها زیارت عاشورا خواندهایم و با فرازهای زیبا و معنوی آن آشناییم. اما به راستی پیام و چکیده اصلی زیارت عاشورا چیست؟ این شبها و روزها که زیارت عاشورا میخوانید به این موضوع بیشتر دقت کنید. به نظر می رسد تمام زیارت عاشورا در دو کلمه خلاصه میشود: ولایت و برائت؛ تولی و تبری؛ محبت و عداوت؛ دوستی و دشمنی؛ حبّ و بغض... ابراز ارادت و وفاداری به امام حسین(ع) و اهل بیت رسول خدا(ص) و اعلام تنفر و دشمنی از دشمنان ایشان.
زیارت عاشورا پر است از لعن و سلام. سلام بر حسین(ع) و اصحاب حسین(ع) و اولاد حسین(ع) و لعن بر یزید و معاویه و عمر سعد و آل مروان و... این خلاصه زیارت عاشوراست و اتفاقاً خلاصه اسلام هم همین است. امام صادق(ع) در جمله ای کوتاه و گویا همین نکته را تبیین فرمودهاند: هَل الدینُ الّا الحُبّ و البُغض؟ آیا دین اساساً چیزی غیر از دوستی و دشمنی است؟ دینداری یعنی دوستی با خدا و اولیاء خدا از یک سو و دشمنی با شیطان و اولیاء شیطان از سوی دیگر.
اما اینکه این ولایت و دوستی و برائت و دشمنی چگونه حاصل میشود و ظرفش کجاست و مراحلش چیست و آسیبهایش کدام است ان شاء الله اگر توفیقی بود بعداً بیشتر خواهم نوشت.
پی نوشت:
* به عنوان یک طلبه کوچک غم از دستدادن روحانی وارسته و عالم ربانی حضرت آیت الله مجتهدی را به همهی دوستداران و شاگردان ایشان و رهبر معظم انقلاب تسلیت عرض می کنم. از خدا میخواهم با لطف و کرم بیانتهایش این ضایعه و ثلمه عظیم را جبران نماید و ما را رهروان شایسته این بزرگمردان قرار دهد.
* آخرین جملات جانسوز آقا در سخنرانی پس از 18 تیر رو یادتونه؟ (آخرین جمله رو هم به امام و مقتدای خودمان ولی عصر ارواحنا فداه عرض می کنیم؛ ای سید و مولای ما، پیش خدای متعال گواهی بده که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستادهایم...) این جملات که حرف دل همهی ماست رو میتونید از قسمت موسیقی وبلاگ بشنوید.
نوشته شده توسط : سید کمیل
ای کاش در دل ذرهای شور و نوا بود...*
ساری ، شهر پدریام و مرکز استان سرسبز مازندران را دوست دارم. به خاطر زیباییهایش؛ زیباییهای مادی و معنویاش؛ طبیعت خیره کنندهاش، جنگلهای انبوه مخملینش، امواج خروشان تجنش، آبی بیکرانهی آسمانش و ساحل پر صدف خزرش...
اما بیش از همه جاذبههای معنویاش مرا مسحور خود میکند... دستان پینهبستهی مردان زحمتکش و مهربانش و نگاه مادرانهی زنان عفیف و سختکوشش و همت والای جوانان دریادلش و لبخند معصومانه و ملیح کودکانش...
و در این بین آنچه خضوعم را میافزاید طنین پرتلاطم صدای پدر شهید حاج سید مجتبی علمدار است؛ علمدار لشکر 25 کربلاء.
متحیرم... نمیدانم باید از پسر بگویم یا پدر... پسر که ولادتش و شهادتش یکی از رمزآلود ترین حقایق این روزگار بود... یا پدر که عظمتش و عزتش و راستقامتیاش گردنکشان زمانه را به خاکساری مجبور می کند...
مردان حق باید هم چنین راستقامت باشند؛ چون به حقّ تکیه کردهاند. مردان حقّ چون به حقّ پیوند خوردهاند، جاویدند؛ همانطور که علی(ع) با حقّ پیوندی ناگسستنی دارد و جاوید است؛ علیٌ معَ الحقّ و الحقّ مع علیّ...
شب عید غدیر امسال خاطرهای فراموش نشدنی داشت. چون توفیق زیارت پسر و پدر را با هم داشتم و عیدانه را از دست این دو سیّد جلیلالقدر گرفتم...
سیّد مجتبی که سرتاسر سنگ مزارش را شال سبز سیّدیاش پوشانده بود و گویا نه فقط به زائرانش، بلکه به شهدای همجوارش هم عیدی میداد... شاید اگر چشم دل میگشودی ملائکه الهی را هم صف در صف میدیدی که از سیّد عیدی میگرفتند... و پدرش که نغمهی ملکوتی کلامش و فروغ گرم نگاهش جانی دوباره بر من دمید...
یازدهم دی ماه سالروز ولادت و شهادت سیّد مجتبی است...
یادی که در دلها هرگز نمیمیرد، یاد شهیدان است؛ همین!
*عبارتی کوتاه اما گویا از مناجات های شهید علمدار
نوشته شده توسط : سید کمیل
عدالت طلبی ؛ از مفهوم تا مصداق
عدالتطلبی نه فقط حقّ دانشجویان بلکه یکی از تکالیف مهم آنان است که مورد تأکید ویژه رهبر معظم انقلاب هم بوده و هست. در اصل این مطلب هیچ شک و شبهه ای نیست و کسی نمی تواند مانع عدالتطلبی دانشجویان شود. اما سخن من در این پست بر سر نحوه مطالبه عدالت است. به تعبیر دیگر کسی می تواند مطالبه عدالت کند که ابتدا عدالت را بشناسد.
یک وقت شما می گویی من عدالت طلب هستم؛ به این معنی که من خواستار تحقق عدالتم. اما اینکه مصداق عدالت چیست را نمی دانم. یعنی من قضاوتی نمی کنم که چه کار یا چه حکمی عادلانه است و چه حکمی ناعادلانه. من فقط از مسولان می خواهم که در تمام زمینه ها عدالت را اجرا کنند. اما در مورد تشخیص مصداق عدالت اظهار نظری نمی کنم. این همان تعبیری است که چند روز پیش سخنگوی قوه قضائیه خطاب به دانشجویان داشتند که «دانشجویان از ما عدالت را مطالبه کنند.»
اما یک وقت شما علاوه بر اینکه عدالت را مفهوماً مطالبه می کنید، وارد بحث مصداقی هم می شوید و می گویید فلان کار عادلانه است، پس باید انجام شود؛ یا فلان حکم ناعادلانه است، پس باید نقض شود و... عرض بنده درست همین است که فقط کسی می تواند چنین بگوید که مصادیق عدالت را شناخته باشد و به یقین بداند که چه کاری عادلانه و چه حکمی ناعادلانه است.
آنچه گفتم مقدمهای بود برای بیان این نکته که مدتی است گروههای مختلف دانشجویی تحت عنوان عدالتخواهی به بعضی آراء و احکام صادر شده در قوه قضائیه اعتراض می کنند و این آراء و احکام را مخالف عدالت قلمداد می کنند. سوال بنده این است که این دوستان عزیز عدالتخواه _که بسیاریشان اتفاقاً از دوستان خوب من هستند و در اخلاص و وظیفهمحوریشان تردیدی ندارم_تا چه اندازه عدالت قضائی را می شناسند که اینگونه قاطعانه و بیتردید قوه قضائیه را به رفتارهای ناعادلانه متهم می کنند؟
بله؛ همانطور که در ابتدا عرض کردم اگر عدالتطلبی به معنی مطالبه عدالت به طور کلی و بدون تعیین مصداق خاص باشد، نیازی به آگاهی از ظرایف و دقایق عدالت قضائی ندارد؛ اما از ظواهر اظهارات دوستان اینطور مشخص می شود که ایشان به این حدّ بسنده نکرده اند و به صورت مصداقی در مورد چند پرونده مشخص، قاضی را به عدم رعایت عدالت در قضاوت متهم می کنند؛ و حال آنکه چنین اظهار نظرهایی باید در محیطی کاملاً تخصصی و کارشناسی صورت بگیرد و لازمه آن هم آگاهی دقیق از معیارها و ضوابط عدالت قضائی است که متاسفانه بخش قابل توجهی از این دوستان از آن بیاطلاعند و یا اطلاعاتشان روزنامهای و سطحی است.
به عنوان مثال فقط در مورد یک پرونده که این روزها حساسیتبرانگیز شده است کمی توضیح می دهم؛ هر جرم از سه عنصر قانونی، مادی و معنوی تشکیل می شود و در صورت فقدان هر یک از عناصر سهگانه، جرمی تحقق پیدا نمی کند و هرگاه جرمی محقق نشود، مجازاتی هم مترتب نمی شود. جاسوسی برای بیگانگان مسلماً یک جرم است. یعنی اگر شخصی به قصد جاسوسی اقدام به جمعآوری و انتقال اطلاعات به بیگانگان کند بر اساس قانون مجرم تلقی می شود و به مجازات مقرر در قانون محکوم می شود. اما اگر هر کدام از دو عنصر مادی(یعنی فعل متهم) و معنوی(یعنی قصد مجرمانه متهم) برای قاضی محرز نشود، قاضی اجازه صدور حکم ندارد و نمی توان متهم را به صرف شواهد و قرائن غیر قطعی مجازات کرد. با این اوصاف بفرمایید اگر قاضی به گناهکار بودن متهم حکم کند، کار عادلانهای کرده است یا ناعادلانه!؟
در اسلام و نظام حقوقی اسلامی ما، اصل اولیه بر برائت و بیگناهی همه افراد است مگر اینکه خلاف آن محرز و اثبات شود. مرجع این احراز و اثبات هم قاضی واجد صلاحیت قانونی است؛ نه عامهی مردم و نه دانشجویان و نه مسولان سیاسی و نه نمایندگان مجلس و نه حتی وزیر اطلاعات و شخص رئیس جمهور.
ممکن است فرضاً برای وزارت اطلاعات اثبات شود که فردی اقدام به ارائه اطلاعات به بیگانگان کرده است؛ در اینصورت اولاً حوزه اظهار نظرهای اطلاعاتی و امنیتی را باید از حوزه صدور احکام قضائی جدا بدانیم. (کما هو الحقّ) ثانیاً اثبات این مطلب برای وزارت اطلاعات نمی تواند لزوماً برای دستگاه قضائی هم حجت و الزامآور باشد و مطلب را برای قاضی هم اثبات کند. چرا که اصل اساسی استقلال قضائی چنین اقتضاء می کند. ثالثاً اگر اصل این مطلب هم احراز شود، بین ارائه اطلاعات به بیگانگان و جرم جاسوسی تفاوت ماهوی وجود دارد و رابعاً اینها همه در قلمرو عنصر مادی جرم است و برای مجرمیت متهم،نیاز به عنصر معنوی هم هست که اگر برای قاضی احراز نشود، باید گفت هیچ جرمی اتفاق نیفتاده و اصولاً در این گونه موارد، مجازات بر خلاف عدالت است.
البته بنده هم مانند دوستان عزیز معتقدم دستگاه قضائی به تحولات اساسی و مبنائی نیازمند است و ساختار قضائی ما تا بهینه شدن راه طولانی در پیش رو دارد و البته تلاش های زیادی هم در این راستا انجام شده است که نباید از نظر دور داشت. اما اگر مقام معظم رهبری فرمودند «عدالتخواهی، لبّ انتظار ما از دانشجویان است» باید ابتدا به فهم درستی از مفهوم عدالت رسید و در خصوص مصادیق عدالت هم باید بسیار آگاهانهتر قدم برداشت. یعنی یا اصلاً وارد مصادیق نشویم و فقط عدالت را به طور کلی و مفهومی مطالبه کنیم و یا اگر می خواهیم وارد مصادیق شویم، عالمانه و هوشیارانه سخن بگوییم.
نوشته شده توسط : سید کمیل
آسیبشناسی دانشجو و جریانات دانشجویی
دیروز 16 آذر و روز دانشجو بود. چند روز بعد هم 27 آذر و روز وحدت حوزه و دانشگاه است. حیفم اومد از این مناسبت ها همین جوری عبور کنم و چیزی ننویسم.
امام صادق(ع) فرمودند: بهترین برادران من کسی است که عیوبم را به من هدیه کند؛ گفتم چه هدیهای برای دوستان دانشجوم بهتر از اینکه محترمانه و خاضعانه لیستی از اشکالات و آسیبهایی که به دانشجو و جریانات دانشگاهی وارده رو بنویسم و ازشون دعوت کنم برای ترمیم و اصلاح این نقاط ضعف قدمی بردارند.
البته ناگفته نمونه که بنده هم خودم رو هنوز دانشجو می دونم! یعنی تا وقتی پایان نامهمو ننوشتم، دانشجو هستم! پس به کسی بر نخوره لطفاً!
من بیست مورد از تهدیدها و آسیبها رو نوشتم؛ هرکس چیز دیگهای به ذهنش میرسه به این لیست اضافه کنه تا هدیهمون کاملتر بشه.
1- آرمانخواهی بدون همت و مجاهدت
2- سطحی نگری و ظاهربینی و عدم تعمق در معارف
3- جدی نگرفتن میدان مجاهده علمی (عدم باور قلبی این میدان)
4- بازیچه و آلت دست و ابزار تحقق ارادههای ناپاک واقع شدن و زود فریب خوردن
5- فقدان زمانآگاهی و عقب ماندن از سیر کلی مسائل و تحولات
6- انفعال، رخوت و خمودگی و عدم تاثیرگذاری مثبت بر جریانات کلان جامعه
7- عدم مسؤولیت پذیری کامل در قبال تحقق آرمان ها
8- گرفتار افراط و تفریط شدن (زود داغ شدن و زود یخ زدن)
9- ضعف در تشخیص وظایف و شناخت اولویت ها
10- گرفتار روزمرهگی ها و مسائل پیش پا افتاده بودن
11- ضعف در انتقادپذیری به جهت نوعی غرور کاذب
12- ضعف در دشمن شناسی به جهت عدم بصیرت
13- عدم بهرهگیری صحیح از تجارب ارزشمند گذشته
14- گرفتار کارهای کلیشهای بودن
15- گرفتار نوعی تعصب جاهلی بودن (نامها، گروهها، تشکلها، انجمنها و...)
16- ضعف در آشنایی با تاریخ (اعم از تاریخ جهان، تاریخ ایران، تاریخ معاصر، تاریخ انقلاب اسلامی و تاریخ دفاع مقدس)
17- مستغنی دانستن خود از ارتباط دائمی با سرچشمههای زلال معارف الهی (علما و فضلای روشنبین حوزه)
18- پراکندهکاری و عدم تمرکز و تجمیع توانمندیها برای وصول به اهداف مشخص
19- مقطعی کار کردن و عدم استمرار و استقامت در کارها (البته بخشیاش به خاطر کوتاه بودن دوره دانشجویی افراد است)
20- رویکرد احساسی و عاطفی به مسائل؛ نه عقلانی و منطقی
نوشته شده توسط : سید کمیل
امروز یه بار دیگه شهدا اومدنو حال و هوای شهرمون رو صفایی بخشیدند و رفتند... از شهدا که نمی تونم چیزی بگم؛ اما بذارید از زائرای شهدا بگم.
امروز یه زائر بسیجی و خاکی بین زائرای شهدا بود که مردم به خاطر صداقت و پایبندیش به آرمان های شهدا خیلی دوستش دارن. رئیس جمهور محبوب و انقلابیمون دکتر احمدی نژاد رو میگم. بدون تشریفات غیرضروری، همون جوری که ازش توقع می رفت اومد توی جمع عاشقان شهدا. وقتی رفت بالای یکی از تریلرهای حامل تابوت شهدا، مردم چفیهها و شالهاشون رو می انداختند بالا و دکتر اونا رو به پیکر مطهر شهدا متبرک می کرد و میانداخت پایین... به این میگن رئیس جمهور بسیجی و مردمی.
بازار عریضه نویسی بر روی تابوتهای شهدا هم مثل همیشه داغ بود. یکی از بچههای تفحص شهدا تعریف می کرد یه بار برای غبار روبی، در ضریح شهدای گمنام طلائیه رو باز کرده بودند و چند هزار نامه زائرای شهدا رو که توی ضریح انداخته بودند رو خونده بودند. می گفت نامه ها، که در حقیقت راز و نیاز و درد و دلهای مردم با شهدا بوده توی پنج شین (5 ش) خلاصه می شد:
شفا ؛ شهادت ؛ شفاعت ؛ شغل ؛ شوهر !
إنشاءالله خدا حاجت دل همهی زائرای شهدا رو بده و ما رو هم مشمول شفاعتشون کنه...
نوشته شده توسط : سید کمیل
سلام و رحمت الله علیکم!
تا حالا وکیل گرفتید؟ یعنی شده کارِتون جوری گیر کنه که مجبور شید برای رفع مشکل برید سراغ یه وکیل؟ دیدید وقتی وکیل می گیریم چه قدر خیالمون راحته؟ وقتی همهی کارها رو می سپاریم بهش و میریم دنبال باقی کارها با خودمون میگیم خوب شد وکیل گرفتم... خیالم راحته که از پس کار بر میآد...
من یه وکیل خوب سراغ دارم که ما رو از همه وکیل ها بی نیاز می کنه. خودش گفته من بهترین وکیلم. (نِعمَ الوکیل) گفته اگه کارها رو به من بسپاری از پس همهش بر میآم. گفته دیگه نگران هیچی نباش. گفته به من اعتماد کن. گفته دستتو بذار توی دست من و به من تکیه کن...
از حضرت علی(ع) پرسیدند زیباترین آیه قرآن به نظرتون کدومه؟ فرمودند:
... و مَن یتّق اللهَ یَجعل له مَخرَجاً
نوشته شده توسط : سید کمیل
این بحث نمادها مثل اینکه تمومی نداره! چند سال پیش که بچه های تفحص شهدا خدمت مقام معظم رهبری مشرّف شده بودند ایشان ضمن تجلیل از کار پر ارزش جستجوی مفقودان این جمله را فرموده بودند: «این عملیات تفحص شهدا یک معنای نمادین دارد، یک معنای رمزی دارد؛ معنایش این است که علی رغم آن کسانی که می خواهند مسأله شهادت را، مسأله شهید را، مسأله فداکاری را زیر غبارها و خاک و خل ها پنهان کنند، شما نمی گذارید این کار انجام شود.»
یکی دیگر از آن کارهای سمبلیک و نمادین که در راستای تفحص شهدا انجام می شود، تدفین پیکر مطهر شهدای گمنام در نقاط ویژه شهرهاست؛ شهدایی که با وجود اطمینان از شهید بودنشان به دلیل فقدان مدارک و نشانه های شناسایی گمنام باقی مانده اند؛ گرچه شهدای گمنام خود از نام آور ترین اولیاء خدا در ملکوت اعلای عالم هستند.
نزدیک 40 روز پیش 5 شهید گمنام در منطقه ولنجک تهران به خاک سپرده شدند. حکایت این مراسم جالب و شنیدنی است. ابتدا با بررسی هایی که انجام می شود، نقطه ای در میان منطقه مسکونی در نظر گرفته شده بود و هماهنگی های لازم نیز صورت گرفت؛ اما بعد از اعتراض و اعلام مخالفت عده ای از ساکنان و اهالی محل، مسولان برگزاری مراسم در تعیین مکان تدفین شهدا دچار تردیدهایی می شوند و از قرآن کریم چاره جویی می کنند. استخاره ای گرفته می شود و این آیه آنان را راهنمایی می کند:
و إذ اعتزلتموهم و ما یعبدون إلا الله فاوا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته و یهیّیء لکم من أمرکم مرفقاً
آیه، داستان اصحاب کهف را بازگو می کند آن هنگام که آن جوانمردان از مردم شهر و خدایان باطل آنها کناره گیری کرده و به غار پناه آوردند تا از رحمت واسعه خدای تعالی بهره مند شوند و گشایشی در کارشان حاصل شود...
ولنجک یکی از مناطق شمالی شهر تهران است و به کوه های شمال تهران متصل می شود؛ استخاره صریح و روشن تکلیف را روشن کرده بود؛ بچه های بسیجی به جستجوی غار در نزدیکی محل از پیش تعیین شده پرداختند و در نهایت تعجب در دل کوه و در ارتفاعی مشرف به منطقه قبل یک غار پیدا می کنند؛ گویی آنجا از مدت ها پیش برای میزبانی شهیدان گمنام آماده شده بود... مراسم تشییع و تدفین شهدا در غار با حضور مردم مؤمن منطقه و حتی آن دسته از ساکنان که ابتدا با این طرح مخالفت می کردند برگزار شد و شهدا در غار آرام گرفتند و غار، کهف الشهداء نام گرفت.
جزئیات شنیدنی و جذاب این واقعه بیش از آن است که در یک نوشته کوتاه پرداخته شود؛ اما حضور سرزده و بی سر و صدای مقام معظم رهبری بر مزار این شهیدان گمنام در سحرگاه روز جمعه 29 تیرماه که نماز شب و نماز صبح را در کهف الشهداء به جای آوردند ابعاد ویژه ای به این موضوع داد. حضور نمادین ایشان در کهف الشهداء حاوی پیام های رمزی زیادی برای ما است.
کهف الشهداء در دسترس من و شماست... مکانی خلوت و معنوی و به دور از هیاهوی بی ثمر شهر که ما را به عبادت و کسب فیض و نور می خواند... هنوز هم در نزدیکی این شهر گناه آلود غاری برای تفکر و عبادت و زیارت پنج تن از بهترین بندگان خدا یافت می شود!... پس بسم الله...
*مشاهده اصل عکس آقا با کیفیت عالی
*در ولنجک چه گذشت؟ (به قلم یکی از اهالی ولنجک)
*گزارش تصویری فارس از مراسم خاکسپاری شهدا در کهف
*حق با کیست؟؟؟؟؟؟(به قلم یکی از اهالی ولنجک)
پی نوشت: چهل روز تا آغاز میهمانی خدا باقی است.
می خواهم در غار دلم کمی خلوت کنم.
تا پایان ماه مبارک رمضان نخواهم نوشت...
اما جهاد همچنان باقی است!
جهاد اکبر...جهاد با نفس...
یا علی مدد!
نوشته شده توسط : سید کمیل
لیست کل یادداشت ها